فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

...

همیشه به یاد داشته باش تا به فراموشی بسپاری

آنچه را که اندوهگینت می سازد

اما...

هرگز فراموش مکن و به یاد داشته باش

آنچه را که شادمانت می سازد.


باز هم قلبی به پایم افتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیر و دار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

باز هم از چشمه لب های من

تشنه ای سیراب شد؛ سیراب شد.


بس که لبریزم از تو؛ چون غباری ز خود فرو ریزم

زییر پای تو سر نهم آرام؛ به سبک سایه ی تو آویزم

آری؛ آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشیدم

که همین دوست داشتن زیباست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد