فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

عشق...

رودها در جاری شدن


و علفها در سبز شدن معنا پیدا میکنند


کوهها با قله ها


و دریا با موجها


و انسانها ، همه ی انسانها


با عشق ، فقط با عشق


پس خدایا بر من رحم کن


بر من که ناتوانم رحم کن


نباشد روزی که


در قلبمان عشق نباشد


نباشد روزی که


همه عشق را به چشم یک تفنن ببینند


نباشد روزی که


عشق در زیر گامهای


نامردی و نامهربانی له گردد


نباشد روزی که عشق


در دستان شقاوت و بی رحمی


قلبهای یخی مچاله گردد


باشد که


همه یکدیگر را


دوست بدارند


دوست بدارند


دوست بدارند


و عشق در قلبشان


در کنار دوست داشتن معنا یابد


بار الهی بر من رحم کن...


بر من رحم کن که

 


هرگز چراغ عشق در قلبم خاموش نگردد


بلکه که


با گذر زمان هر لحظه پر فروغ تر گردد.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مصطفی چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ق.ظ http://mostafa-sh.blogsky.com

سلام خوبی شعرهای قشنگی نوشتی

amir چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:22 ق.ظ http://dardeshgh.firoozi.net

سلام بهوووووووووووونه خوبی..خیلی ناز بود افرین گلم....
دوستار تو امیر

امیر پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.khaterat-e-aseman.blogsky.com

سلام دوست من، شعر قشنگی بود. می‌دونی حتی عشق یاد گرفتنی هست و در مراحلی باید نوشت تا به همدیگر یادآوری کرد تا فراموش نکرد! خوشحالم که وبلاگ فعالی داری.
من امروز لینک این وبلاگ رو تو وبلاگ می‌گذارم.
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد