فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

تنهایی

من که به روی خودم نمی آورم٬

گاهی به جای همه ی تنهایی ها لبخند تلخی می زنم که مثلا خدا هست و...

لابد اتفاقی خواهد افتاد... انگار نه انگار که اتفاقها سالهاست که فریبت داده اند.

انگار نه انگار که ترانه های «دوستت دارم»٬ تنها لبخندی گذرا شده است بر دهان کسانی که

می خواهند چیز های دیگری بشنوند.

همان بهتر که خودت را به کوچه ی روزهای نیامده بزنی ثانیه ها را تا انتهای تنهایی بشمری

و به خواب عمیق دوست داشتن بروی...

نظرات 3 + ارسال نظر
امیر جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ق.ظ http://www.khaterat-e-aseman.blogsky.com

سلام هدیه جان، نوشته لطیف و قشنگی بود. خوشحالم که هنوز امیدواری به لحظه‌ای، یا به کوچه‌ای به لبخندی ماندگاری که پر از آزادیه...
شاد باشی

امین جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.your-jojo.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری.به منم سر بزن. من لینک شما رو دادم.

پسری از جنس باران جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ب.ظ http://silenceq.blogsky.com

وقتی رفت نمیگم کاش نمیرفت.اون بایدمیرفت.قسمت؛حکمت وتقدیر هرسه یاریگرتنهاییم بودند.

وقتی رفت نمیگم گلها پژمردند نه امادیگه همشون زرد شده بودند.

وقتی رفت نمیگم دیگه ستاره ای درنیومد نه اماشب خیلی تاریکترشده بود.

وقتی رفت نمیگم دریادیگه قشنگ نبود نه فقط خیلی مواج شده بود.

وقتی رفت نمیگم آسمون گریه نکرد نه اما این بارمن هم پابه پاش گریه کردم.

وقتی رفت یه جورایی تنهاشدم امامیدونم اون داره به تنهایی من فکرمیکنه.

وقتی رفت خیلی ازم دورشد.شایدبه اندازه همه فاصله های دلتنگی.اما اون همیشه پیش منه.درست کنارم.

فقط کافیه چشماموببندم وفقط یک لحظه تنها یک لحظه نفسم روتوی سینه حبس کنم.

اون وقت اون برای همیشه کنارمه.توتنهاییام وتوی قلب کوچیکم.
سلام
ممنون از اینکه به من سر زدی
من انجام وظیفه کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد