ای کاش می توانستم باران باشم تا تمام غمهای دلت را بشویم
ای کاش می توانستم ابر باشم تا سایه بانی از محبت را برویت می گسترانیدم
ای کاش می توانستم اشک باشم تا هر گاه که آسمان چشمت ابری می شد باریدن می گرفت
ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم
ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم و تا دور دستها در کنار تو پرواز می کردم
و ای کاش سایه بودم تا نزدیکترین کس به تو باشم
آری ای کاش سایه بودم تا همیشه و همه جا همراه و همقدم با تو بودم
تولدت مبارک
سلام. شعر کلاسیک...شعر نو...ترانه... راستش من کلاسیک هاشو بیشتر دوست داشتم.(آدمک بخند) شعر نو هم خوب بود. فقط شعرهات تاریخ نداشتن...این خیلی مهمه. راستی تولدت هم مبارک.
سلام سلام
خوبی
تولدت مبارکککککککک
سلام وب قشنگی داری .
به من هم سر بزن.
بای
سلام،
در صورت تمایل برای تبادل لینک، به وبلاگم مراجعه فرمایید.
با تشکر
سلام خوبی ؟
تولدت مبارک هزار سال به این سالها
بهم سر می زنی ؟
یه شعر جدید نوشتم
تا بعد خدانگهدار
حال که قرار است از دست برویم بیا دل به هم دادنمان را قصه ای کنیم پر از جرا حت های کاری عاشقانه
بیا آبی که از سرمان میگذرد را قایقی نسازیم و دلی که از راه به در می شود را مرشد نباشیم!
بیا مثل دو پرنده تنها تا میتوانیم عاشق باشیم...
سلام
من آپدیت کردم
این بار قصه ای به نام وداع...
خوشحال می شم به من سر بزنید نزدی هم هیچ گونه خیالی نیست ...
در ضمن وب خوبی داری
سلام دوست خوب
بدو بیا یه سر بزن آپ هستیم خوشحال میشیم با هم ارتباط داشته باشیم
فعلا
باز کن پنجره را
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذاز از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن سکوت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
سلام مرسی که به ما سر زدی
بازم منتظریما
موفق باشی [گل]