تنهایی

من که به روی خودم نمی آورم٬

گاهی به جای همه ی تنهایی ها لبخند تلخی می زنم که مثلا خدا هست و...

لابد اتفاقی خواهد افتاد... انگار نه انگار که اتفاقها سالهاست که فریبت داده اند.

انگار نه انگار که ترانه های «دوستت دارم»٬ تنها لبخندی گذرا شده است بر دهان کسانی که

می خواهند چیز های دیگری بشنوند.

همان بهتر که خودت را به کوچه ی روزهای نیامده بزنی ثانیه ها را تا انتهای تنهایی بشمری

و به خواب عمیق دوست داشتن بروی...