افسونگر

گردونه بهار؛ که با صد هزار گل

در صد هزار رنگ

با نور مهر؛ زینت و زیور گرفته بود.

از دره های ساکت پر برف می گذشت.

در دشت های سرد و برهنه؛

در باغ های زرد و خزان دیده؛

می گشت.

زیبا؛ ظریف؛ دختر افسونگر بهار؛

یک شاخه گل به دست؛

هر برگ آن هزار ستاره

بر هرچه می نواخت؛

باغی پر از ستاره و گل می ساخت؛

افسونگری است آیا ؟

یا معجزه است این که ازین شاخه های  خشک؛

سرما چشیده؛یخ زده؛ پژمرده؛

این شاخه های پر گل؛

این برگ های رنگین؛

این باغ های غرق شکوفه؛

این روح؛ این نشاط؛

این ازدحام جاری گنجشک های شاد؛

این بوی عشق؛ بوی امید و نوید و مهر ...

افسونگری است آیا ؟

یا معجزه ست ؟

بر این ظریف زیبا؛ از ما؛ درود باد!