فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

فکر و قلب

گاهی به باران حسودی می کنم که چگونه بی پروا با آغوش گونه هایت عشق بازی می کند.

ای امید عبث بی حاصل...

میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می برم از شهر شما دل شوریده

و دیوانه خویش

می برم؛ تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم؛ تا ز تو دورش سازم ز تو؛ ای جلوه امید محال

می برم؛ زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می لرزد؛ می رقصد اشک

آه؛ بگذار که بگریزم من از تو؛ ای چشمه جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من به خدا غنچه شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید شعله ی آه شدم؛ صد افسوس که لبم باز بر آن نرسید عاقبت

بند سفر پایم بست می روم؛ خنده به لب ؛ خونین دل می روم؛ از دل من دست بردار

ای امید عبث بی حاصل.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آیـــــــلـــین طلا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:27 ق.ظ

اولللللللل

احسان یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:30 ق.ظ

امیدوارم عاشق بمونی
خیلی هم با حال بود

شیدا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ http://shoride.blogsky.com

خیلی قشنگ بود هدیه...مرسی که خبرم کردی ...
موفق باشی


تا بعد

پسری از جنس باران یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ http://silenceq.blogsky.com

سلام
خیلی با حال بود
ممنون از اینکه خبرم کردی
ممنون از اینکه به من سر زدی
بازم منتظرم

امیر دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ق.ظ http://www.khaterat-e-aseman.blogsky.com

سلام متن‌های قشنگی انتخاب می‌کنی ، آدم از خواندنشون لذت می‌بره.
شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد